آخرین مطالب پيوندها
نويسندگان
sokote eshg lovly ساعت 1:47 نیمه شبـــــ بود،شب و تنهایی و یه سکوت آروم و یواش. یک شنبه 21 آبان 1391برچسب:, :: 18:51 :: نويسنده : Arash khodadadi
در شیار های قلبم به دنبال کدامین عشق می گردی عشق من در آینه ای ایست که هر روز در آن می نگری شنبه 20 آبان 1391برچسب:, :: 22:53 :: نويسنده : Arash khodadadi
..هیچ وقت فراموش نکن که تنها یك تنها می داند كه تنهایی تنها درد یك تنها نیست چهار شنبه 17 آبان 1391برچسب:, :: 12:29 :: نويسنده : Arash khodadadi
به یک سگ از جلو به یک اسب از عقب و به یک احمق از هیچ طرف نزدیک نشوید!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! سه شنبه 16 آبان 1391برچسب:, :: 1:4 :: نويسنده : Arash khodadadi
یک شنبه 14 آبان 1391برچسب:, :: 15:19 :: نويسنده : Arash khodadadi
رویا بهانه ای ست که دنیای هم شویم ؛ دنیا چرا بهانه ی ما را به هم زند؟ این خانه قایقی ست که آواره می شود؛ موجی اگرکرانه ی ما را به هم زند پر کرده ای تمام مرا با تمام خویش ؛ شیرین شده تمامی مــــن در تمام تــو قند آب می شویم تو و من مـیان هـــم ؛قاشق چرا میانه ی ما را به هم زنـد؟ این سیم های برق که هی تیر می کشند؛ وقتی که ما به خلوتشان تکیه می کنیم باروت می شوند که شلیک تیر شان ؛ خواب کبوترانه ی ما را به هم زند بی تو مرا شبی ست که فردا نمی شود؛ بی من تورا دلی ست که دریا نمی شود آنقدر در همــیم که پیدا نمی شود ؛دستی که نظم خانــه ی مارا به هم زند با هم ولی جدا به سفر فکر می کنیم؛ هر دو کنار هم به خطر فکر میکنیم طوفــانی همیم نزائیده مادرش ؛ بـــــــــادی که آشیانه ی ما را به هم زند شانه به شانه سر به سر هم گذاشتیم؛یک لحظه دست از سر هم برنداشتیم فریاد ترجمان جدایی ست پس کجاست؛آن هق هقی که شانه ی ما را به هم زند یک شنبه 14 آبان 1391برچسب:, :: 15:16 :: نويسنده : Arash khodadadi
كوك كن ساعتِ خویش ! اعتباری به خروسِ سحری ، نیست دگر دیر خوابیده و برخاسـتنـش دشـوار است كوك كن ساعتِ خویش ! كه مـؤذّن ، شبِ پیـش دسته گل داده به آب . . . و در آغوش سحر رفته به خواب كوك كن ساعتِ خویش ! شاطری نیست در این شهرِ بزرگ كه سحر برخیزد شاطران با مددِ آهن و جوشِ شیرین دیر برمی خیزند كوك كن ساعتِ خویش ! كه سحر گاه كسی بقچه در زیر بغل ، راهیِ حمّامی نیست كه تو از لِخ لِخِ دمپایی و تك سرفه ی او برخیزی كوك كن ساعتِ خویش ! رفتگر مُرده و این كوچه دگر خالی از خِش خِشِ جارویِ شبِ رفتگر است كوك كن ساعتِ خویش ! ماكیان ها همه مستِ خوابند شهر هم . . . خوابِ اینترنتیِ عصرِ اتم می بیند كوك كن ساعتِ خویش ! كه در این شهر ، دگر مستی نیست كه تو وقتِ سحر ، آنگاه كه از میكده برمی گردد از صدای سخن و زمزمه ی زیرِ لبش برخیزی كوك كن ساعتِ خویش ! اعتباری به خروسِ سحری نیست دگر ، و در این شهر سحرخیزی نیستیک شنبه 14 آبان 1391برچسب:, :: 15:15 :: نويسنده : Arash khodadadi
شاعر زن میگه : یک شنبه 14 آبان 1391برچسب:, :: 15:13 :: نويسنده : Arash khodadadi
حجم خالی تو را
یک شنبه 14 آبان 1391برچسب:فرستنده:raha, :: 15:10 :: نويسنده : Arash khodadadi
یک شنبه 14 آبان 1391برچسب:, :: 15:7 :: نويسنده : Arash khodadadi
رد شد شبیه رهگذری باد، از درخت
آرام سیبِ کوچکی افتاد از درخت
افتاد پیشِ پای تو، با اشتیاق گفت:
ای روستای شعر تو آباد از درخت،
امسال عشق سهم مرا داد از بهار
آیا بهار سهم ترا داد، از درخت؟
امشب دلم شبیه همان سیب تازه است
سیبی که چید حضرت فرهاد از درخت
کی میشود که سیب غریبِ نگاه من
با دستِ گرم تو شود آزاد از درخت
چشمان مهربان تو پرباد از بهار
همواره رهگذار تو پرباد از درخت
امروز آمدی که خداحافظی کنی
آرام سیب کوچکی افتاد از درخت!
***
اخم می کنم
تا ببینی جدی شدم.
چرا اینگونه سراغم می آیی؟
من به تمنای گریه ات نیست،
که تا سال ها،
تا قرن ها،
تا پایان تلخی،
زیر این خاک سرد،
قصد خفتن کرده ام.
معرفتی مانده اگر
یا سر سوزن قلقلکی از بهار گذشته،
برای من،
لبخند بزن ،لبخند !!
سالها رفت و هنوز یک نفر نیست بپرسد از من که تو از پنجره ی عشق چه ها می خواهی؟ صبح تا نیمه ی شب منتظری همه جا می نگری گاه با ماه سخن می گویی گاه با رهگذران،خبر گمشده ای می جویی راستی گمشده ات کیست؟ کجاست؟ صدفی در دریا است؟ نوری از روزنه فرداهاست یا خدایی است که از روز ازل ناپیداست...؟ شنبه 13 آبان 1391برچسب:, :: 15:33 :: نويسنده : Arash khodadadi
بگذار سر به سینه ی من تا که بشنوی آهنگ اشتیاق دلی درد مند را شاید که بیش از این نپسندی به کار عشق آزار این رمیده ی سر در کمند را بگذار سر به سینه ی من تا بگویمت اندوه چیست، عشق کدامست، غم کجاست بگذار تا بگویمت این مرغ خسته جان عمریست در هوای تو از آشیان جداست دلتنگم، آنچنان که اگر بینمت به کام خواهم که جاودانه بنالم به دامنت شاید که جاودانه بمانی کنار من ای نازنین که هیچ وفا نیست با منت تو آسمان آبی آرامو روشنی من چون کبوتری که پرم در هوای تو یک شب ستاره های تو را دانه چین کنم با اشک شرم خویش بریزم به پای تو بگذار تا ببوسمت ای نوشخند صبح بگذار تا بنوشمت ای چشمه ی شراب بیمار خنده های توام ، بیشتر بخند خورشید آرزوی منی ، گرم تر بتاب نوشته شده در سه شنبه 15 شهریور1390ساعت 4:5 قبل از ظهر توسط بهامین| 2 نظر | ![]() شنبه 13 آبان 1391برچسب:, :: 15:29 :: نويسنده : Arash khodadadi
تو بر می گردی و زندگی را از جایی که پاره شده دوباره می دوزیم در صندوق خاطره ها هنوز نخ برای بخیه زدن هست...! شنبه 13 آبان 1391برچسب:, :: 15:27 :: نويسنده : Arash khodadadi
چند سال به عشقت مهربونی میکنی خوبی میکنی و هر کاری میگه میکنی تا بهش بفهمونی دوسش داری... دو ساعت که اعصاب نداری ، میگه حالا شناختمت * * * رمز موفقیتمو چند سال پیش عوض کردم الان هر کاری میکنم یادم نمیاد.
شنبه 13 آبان 1391برچسب:, :: 15:23 :: نويسنده : Arash khodadadi
من تو را بیشتر از غرورم دوست داشتم و تو غرورت رت بیشتر از من ... بگذریم حالا نه از غرور تو چیزی مانده نه از دوست داشتن من.
شنبه 13 آبان 1391برچسب:, :: 15:21 :: نويسنده : Arash khodadadi
بی حوصله گی هایم را ببخش بد اخلاقی هایم را فراموش کن بی اعتنایی هایم را جدی نگیر در عوض ... من هم تورا می بخشم که مسبب همه ی اینها بودی.!!!!!!!!!!!! شنبه 13 آبان 1391برچسب:, :: 15:14 :: نويسنده : Arash khodadadi
رفت؟به سلامت؟من خدا نیستم بگویم صدباراگر توبه شکستی باز آی...آنکه رفت به حرمت آنچه باخود می برد حق بازگشت ندارد رفتنش مردانه نبود لاقل مرد باشد وبرنگردد خط زدن برمن پایان من نیست اغاز بی لیاقتی اوست. پنج شنبه 11 آبان 1391برچسب:, :: 19:30 :: نويسنده : Arash khodadadi
با علی از یا علی یک نقطه کم دارد ولی یا علی گفتن کجا با علی بودن کجا پنج شنبه 11 آبان 1391برچسب:, :: 19:26 :: نويسنده : Arash khodadadi
گاهی گمان نمی کنی ولی جور میشود *****گاهی نمی شود که نمی شود که نمی شود گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است*******گاهی نگفته قرعه به نام تو میشود گاهی گدای گدای گدایی و بخت نیست*****گاهی تمام شهر گدای تو میشود پنج شنبه 11 آبان 1391برچسب:, :: 19:22 :: نويسنده : Arash khodadadi
مهربانی را از کودکی آموختم که آبنبات خود را به دریا انداخت تا آب دریا شیرین شود پنج شنبه 11 آبان 1391برچسب:, :: 18:36 :: نويسنده : Arash khodadadi
گاهی شبا گریه کنون گریه کنون میام در خونه تو داد میزنم میگم منم عاشق دیوونه ی تو میگم منم اون که شده اسیر مهربونی هات اون که یه عمری عاشقه به اون همه لطف و صفا وقتی تو این دنیای تو کار دلم گیر میکنه حسادت قلب منو از آدما سیر میکنه میام در خونه تو میگم به فریادم برس رو میکنم به آسمون میگم به داد من برس آخه تو محبوب منی عزیز من خوب منی تویی خدای من خدای با صفای من تو روحمی تو جونمی تو قلبمی تو خونمی خدای مهربون من عشق تو توی خون من وقتی تو این دنیای تو کار دلم گیر میکنه حسادت قلب منو از آدما سیر میکنه میام در خونه تو میگم به فریاد من برس پنج شنبه 11 آبان 1391برچسب:, :: 18:23 :: نويسنده : Arash khodadadi
یادمان باشد گر شاخه گلی چیدیم *********وقت پرپر شدنش سوز و نوایی نکنیم پر پروانه شکستن هنر آدمی نیست ********گر شکستیم ز غفلت من و مایی نکنیم یادمان باشد سر سجاده عشق ********جز برای دل محبوب دعایی نکنیم یادمان باشد گر خاطرمان آزرده شد ********طلب عشق ز هر بی سرو پایی نکنیم پنج شنبه 11 آبان 1391برچسب:, :: 18:15 :: نويسنده : Arash khodadadi
![]() ![]() |