درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
پيوندها
نويسندگان



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 3
بازدید دیروز : 4
بازدید هفته : 3
بازدید ماه : 442
بازدید کل : 63775
تعداد مطالب : 130
تعداد نظرات : 5
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


آمار وبلاگ:

بازدید امروز : 3
بازدید دیروز : 4
بازدید هفته : 3
بازدید ماه : 442
بازدید کل : 63775
تعداد مطالب : 130
تعداد نظرات : 5
تعداد آنلاین : 1

:آدرس سایت فیلتر شده
:نوع فیلتر

محبوب کن - فیس نما
sokote eshg
lovly




 



جمعه 24 آذر 1391برچسب:, :: 19:54 ::  نويسنده : Arash khodadadi

 


پسر بچه ای وارد یک بستنی فروشی شد و پشت میزی نشست.پیشخدمت یک لیوان آب برایش

آورد.پسر بچه پرسید:((یک بستنی میوه ای چند است؟))پیشخدمت پاسخ داد:((50 سنت)).پسر

بچه دستش را در جیبش برد و شروع به شمردن کرد.بعد پرسید:((یک بستنی ساده چند

است؟))در همین حال،تعدادی از مشتریان در انتظار میز خالی بودند.پیشخدمت با عصبانیت

پاسخ داد:((35 سنت)).پسر دوباره سکه هایش را شمرد و گفت :((لطفا یک بستنی

ساده.))پیشخدمت بستنی را آورد و به دنبال کار خود رفت. پسرک نیز پس از خوردن

بستنی،پول را به صندوق پرداخت و رفت.

 

وقتی پیشخدمت بازگشت،از آنچه دید،حیرت کرد.آنجا در کنار ظرف خالی بستنی،2 سکه ی

5سنتی و 5 سکه ی 1 سنتی گذاشته شده بود-برای انعام پیشخدمت.



دو شنبه 20 آذر 1391برچسب:, :: 16:44 ::  نويسنده : Arash khodadadi

 

پسری یه دختری رو خیلی دوست داشت که توی یه سی دی فروشی کار میکرد. اما به دخترک

در مورد عشقش هیچی نگفت. هر روز به اون فروشگاه میرفت و یک سی دی می خرید فقط

بخاطر صحبت کردن با اون… بعد از یک ماه پسرک مرد… وقتی دخترک به خونه اون رفت

و ازش خبر گرفت

مادرپسرک گفت که او مرده و اون رو به اتاق پسر برد… دخترک دید که تمامی سی دی ها باز

نشده… دخترک گریه کرد و گریه کرد تا مرد… میدونی چرا گریه میکرد؟ چون تمام نامه

های عاشقانه اش رو توی جعبه سی دی میگذاشت و به پسرک میداد!




دو شنبه 20 آذر 1391برچسب:, :: 16:42 ::  نويسنده : Arash khodadadi

 

ﻣﺮﺩ ﻣﺴﻨﯽ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﭘﺴﺮ25ﺳﺎﻟﻪ ﺍﺵ ﺩﺭ ﻗﻄﺎﺭ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ.ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﻣﺴﺎﻓﺮﺍﻥ ﺩﺭ ﺻﻨﺪﻟﯽ

ﻫﺎﯼ ﺧﻮﺩ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ،ﻗﻄﺎﺭ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺣﺮﮐﺖ ﮐﺮﺩ.ﺑﻪ ﻣﺤﺾ ﺷﺮﻭﻉ ﺣﺮﮐﺖ ﻗﻄﺎﺭ ﭘﺴﺮ25ﺳﺎﻟﻪ

ﮐﻪ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺷﻮﺭ ﻭ ﻫﯿﺠﺎﻥ ﺷﺪ.ﺩﺳﺘﺶ ﺭﺍ ﺍﺯ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺑﺮﺩ ﻭ ﺩﺭ

ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﻫﻮﺍﯼ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺣﺮﮐﺖ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻟﺬﺕ ﻟﻤﺲ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ،ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩ:ﭘﺪﺭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻦ ﺩﺭﺧﺖ ﻫﺎ

ﺣﺮﮐﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ. ﻣﺮﺩ ﻣﺴﻦ ﺑﺎ ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﻫﯿﺠﺎﻥ ﭘﺴﺮﺵ ﺭﺍ ﺗﺤﺴﯿﻦ ﮐﺮﺩ. ﮐﻨﺎﺭ ﻣﺮﺩ ﺟﻮﺍﻥ ﺯﻭﺝ

ﺟﻮﺍﻧﯽ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺣﺮﻑ ﻫﺎﯼ ﭘﺪﺭ ﻭ ﭘﺴﺮ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺷﻨﯿﺪﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﭘﺴﺮ ﺟﻮﺍﻥ ﮐﻪ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﯾﮏ

ﮐﻮﺩﮎ5ﺳﺎﻟﻪ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ،ﻣﺘﻌﺠﺐ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ.ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺟﻮﺍﻥ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﺎ ﻫﯿﺠﺎﻥ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩ: ﭘﺪﺭ

ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻦ،ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ،ﺣﯿﻮﺍﻧﺎﺕ ﻭ ﺍﺑﺮﻫﺎ ﺑﺎ ﻗﻄﺎﺭ ﺣﺮﮐﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ. ﺯﻭﺝ ﺟﻮﺍﻥ ﭘﺴﺮ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺩﻟﺴﻮﺯﯼ

ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻧﺪ.ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺷﺮﻭﻉ ﺷﺪ. ﭼﻨﺪ ﻗﻄﺮﻩ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺭﻭﯼ ﺩﺳﺖ ﭘﺴﺮ ﺟﻮﺍﻥ ﭼﮑﯿﺪ ﻭ ﺑﺎ ﻟﺬﺕ ﺁﻥ ﺭﺍ

ﻟﻤﺲ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩ:ﭘﺪﺭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻦ.ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻣﯽ ﺑﺎﺭﺩ.ﺁﺏ ﺭﻭﯼ ﺩﺳﺖ ﻣﻦ ﭼﮑﯿﺪ. ﺯﻭﺝ ﺟﻮﺍﻥ

ﺩﯾﮕﺮ ﻃﺎﻗﺖ ﻧﯿﺎﻭﺭﺩﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﻣﺮﺩ ﻣﺴﻦ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ:ﭼﺮﺍ ﺷﻤﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺪﺍﻭﺍﯼ ﭘﺴﺮﺗﺎﻥ ﺑﻪ ﭘﺰﺷﮏ ﻣﺮﺍﺟﻌﻪ

ﻧﻤﯽ ﮐﻨﯿﺪ؟ ﻣﺮﺩ ﻣﺴﻦ ﮔﻔﺖ:ﻣﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﻻﻥ ﺍﺯ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﺑﺮ ﻣﯽ ﮔﺮﺩﯾﻢ.ﺍﻣﺮﻭﺯ ﭘﺴﺮﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻭﻟﯿﻦ

ﺑﺎﺭ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺑﺒﯿﻨﺪ...



دو شنبه 20 آذر 1391برچسب:, :: 16:41 ::  نويسنده : Arash khodadadi

 مردمی که بیشتر ورزش میکنند ، بیشتر عمر میکنند ....

اما چند سال بیشتر را در باشگاه عرق میریزند !

.

.

.

مطالب خنده دار

یه پشه مشاهده کردم تو اتاق.رفتم یه دماسنج آوردم نشستم جلوش نشونش دادم

و باهاش منطقی بحث کردم که هنوز سرده هوا.اونم قبول کرد و رفت !

.

.

.

یکی از دوراهی‌های زندگی وقتی‌ است که نمی‌دانید

در شیشه‌ای مقابل‌تان را باید «بکشید» یا «فشار دهید»!

.

.

.

طنز نوشته های خنده دار

دوست عزیز، در هنگام دروغ گفتن حداقلِ شعور را برای مخاطب خود متصور شوید !
مچکرم ...!

.

.

.

بقیه در ادامه مطلب 


ادامه مطلب ...


یک شنبه 19 آذر 1391برچسب:, :: 19:57 ::  نويسنده : Arash khodadadi

 میگذرد روزی این شبهای دلتنگی ، میگذرد روزی این فاصله و دوری، میگذرد روزهای بی قراری و انتظار ، میرسد همان روزی که به خاطرش گذراندیم فصلها را بی بهار ، و از ترس اینکه بهم نرسیم شب تا صبح را اشک میریختیم

 

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥جملات عاشقانه♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

 

تا عشق تو آمد در قلبم، تو رفتی ، تا آمدم بگویم نرو ،رفته بودی ، تا خواستم فراموشت کنم خودم را فراموش کردم

 

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥جملات عاشقانه♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

 

این من هستم که وفادار خواهم ماند ، این تو هستی که تنها بی وفایی از تو جا خواهد ماند!

این من هستم که آخرش میسوزم ، این تو هستی که میروی و من با چشمهای خیس به آن دور دستها چشم میدوزم

 

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥جملات عاشقانه♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

 

همیشه جایی بود که با دیدنش یاد تو در خاطرم زنده میشد ، همیشه آهنگی بود که با شنیدنش حرفهایت در ذهنم تکرار میشد

آن لحظه ها همیشگی نبود ، عشق تو در قلبم ماندنی نبود ، بودنت در کنارم تکرار نشدنی بود!

 

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥جملات عاشقانه♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

 

اگر بدانی جایگاهت کجاست ، مرا باور میکنی

اگر بدانی چقدر دوستت دارم ، درد مرا درمان میکنی

تو عزیزی برایم ، تو بی نظیری برایم ، حرف دلم به تو همین است ، قلبت می ماند تا آخرین نفس برایم

 

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥جملات عاشقانه♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

 

از خدا دیگر هیچ نمیخواهم ، دیگر هیچ آرزویی ندارم ، رویایم را میخواستم که به آن رسیدم ، دنیا را میخواستم که آن را به دست آوردم ، رویایی که همان دنیای من است، و تویی که همان دنیای منی….

 

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥جملات عاشقانه♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

 

خورشید بتابد یا نتابد، ماه باشد یا نباشد، شب و روز من یکی شده ، فرقی ندارد برایم ، همه چیز برایم رویا شده ، عشق تو برایم آرزو شده ، به رویا و آرزو کاری ندارم ، حقیقت این است که دوستت دارم!

 

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥جملات عاشقانه♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

 

همیشه میترسیدم تو را از دست بدهم ، همیشه میترسیدم رهایم کنی ،مرا تنها بگذاری

اما…. تو آنقدر خوبی، که به عشق و دوست داشتن وفاداری

که حتی یک لحظه نیز فکر نبودنت را نمیکنم

همین مرا خوشحال میکند ، همین مرا به عشق همیشه داشتنت امیدوارم میکند

 

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥جملات عاشقانه♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

 

در اوج آسمان به دنبال تو ، هر جا میروی باز هم یکی هست به دنبال تو

تویی که در قلب منی و منی که همیشه فدای توام

دیگر به دنبال بهترین ها نیستم ، من شیفته آن خوبی های توام

 

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥جملات عاشقانه♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

 

همیشه دلتنگی بود و انتظار ، همیشه لبخند بود و به ظاهر یک عاشق ماندگار

امروز دیگر مثل همیشه نیست ، حس و حال من مثل گذشته نیست

امروز دیگر مثل همیشه نیست ، من هم طاقتی دارم ، صبرم تمام شدنیست

 

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥جملات عاشقانه♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

 

گفتی مرا دوست داری ، اما دوست داشتنت دو روز است ، دیروز گذشت و آخرش امروز است!

 

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥جملات عاشقانه♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

 

روزهای با تو بودن گذشت و رفت ، هر چه بینمان بود تمام شد و رفت ، عشقت را به خاک سپردم و قلبت را فراموش ، اما هنوز آتش غم رفتنت در دلم نشده خاموش!

 

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥جملات عاشقانه♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

 

بیا با هم یک تصویر زیبای دیگر از عشق بکشیم ، تصویری مثل آن نقاشی دیروز

تا به یادگار بماندو این یادگاری مثل یک خاطره بماند ، تا ما نیز مثل خاطره ها باشیم ، نه خاطره ای از گذشته ، خاطره هایی شیرین از هر روز زندگی مان که همیشه  تا ابد در قلبمان به یادگار بماند!

 

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥جملات عاشقانه♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

 

تو برای من عشق نمیشوی ، تو برایم آنچه که میخواستم نمیشوی

از همان اول هم نباید به تو دل میبستم ، میدانستم روزی تمام میشوی

 

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥جملات عاشقانه♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

 

همیشه اولین و آخرین کلام شعرهایم تو بوده ای

همیشه برایم به معنای واقعی یک عشق بوده ای

گرچه گهگاهی از تو بی وفایی دیده ام اما همیشه برایم باوفا بوده ای

گرچه دلم را میشکنی و اشکم را در می آوری اما تو همیشه برایم یک دنیا بوده ای

 

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥جملات عاشقانه♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

 

نمیدانستم برایت کهنه شده ام ، هنوز مدتی نگذشته که برایت تکراری شده ام

مهم نیست ، برای همیشه تو را از یاد میبرم ،قلبم هم نخواهد، خاطرت را خاک میکنم

تو نبودی لایق من ، تو نبودی عاشق من ، میمانم با همان تنهایی و  غم

 

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥جملات عاشقانه♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

 

غنچه عشق وا شد و تو را درون آن دیدم ، شبنمی شدم و بر روی تو باریدم

تا در اعماق قلبت بنشینم و با عشق و محبتت زنده بمانم

 

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥جملات عاشقانه♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

 

همیشه اولین و آخرین کلام شعرهایم تو بوده ای ، میخواهم این شعر اولینش تو باشی و آخرین نداشته باشد

همچنان ادامه داشته باشد….

 

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥جملات عاشقانه♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

 

همیشه صدایی بود که مرا آرام میکرد، دستهایی بود که دستهای سردم را گرم میکرد

همیشه قلبی بود که مرا امیدوارم میکرد، چشمهایی بود که عاشقانه مرا نگاه میکرد

همیشه کسی بود که در کنارم قدم میزد ،احساسی بود که مرا درک میکرد

حالا من و مانده ام یک دنیای پوچ ، نه صداییست که مرا آرام کند و نه طبیبیست که مرا درمان کند

 

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥جملات عاشقانه♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

 

مثل امواج دریا آمدی و ساحل قلبم را در میان خودت گرفتی ، همدیگر را دیوانه کرده بودیم با نوازش های هم ، آن سکوت عاشقانه رابه یاد داری در لحظه بوسیدن هم؟



شنبه 18 آذر 1391برچسب:, :: 16:22 ::  نويسنده : Arash khodadadi

 
مثل مسجدهای بین راهی تنهایم. هر کس هم که می آید...
مــســــــــــــــافــــــــــــر است...
مــــــیـــــــــــشکـــــند...
هم نــــــــــــــــمازش را هم دلــــــــــــــــــــــم را...



پنج شنبه 16 آذر 1391برچسب:, :: 19:15 ::  نويسنده : Arash khodadadi

قول داده ام...
گاهـی
هر از گاهی
فانـوس یادت را
میان این کوچه های بی چراغ و بی چلچلــه، روشن کنم
خیالت راحـت! من همان منـــــم؛

هنوز هم در ین شبهای بی خواب و بی خاطـــــره
میان این کوچه های تاریک پرسه میزنم
اما به هیچ ستاره‌ی دیگری سلام نخواهـــم کرد...



پنج شنبه 16 آذر 1391برچسب:, :: 19:13 ::  نويسنده : Arash khodadadi



پنج شنبه 16 آذر 1391برچسب:, :: 18:52 ::  نويسنده : Arash khodadadi

چه دلتنگم ز دنیای پر از اندوه و شادیها
چه دلتنگم از این افسون و نیرنگ جوانیها
چه دلتنگم از این ویرانه دل ، دیوانه گشتنها
سکوت تلخ در حسرت ، از این بیگانه بازیها
چه دلتنگم از آن رودی که بی عشق زد به صحراها
هدف بودش به دریائی، امیدش کامیابیها
چه دلتنگم از این بودن ، از این ماندن به رویاها
شود احساس بی رنگش ، هزاران رنگ به سیلی ها
چه دل تنگم ز خود از کار خود از مهربانیها
نگاه دل فشان کردن ، سلامی بر خرابیها 
خرد در پی دویدن ، دل پس دیوار ماندنها
از این آسوده بودن در گذار هر جوانیها



پنج شنبه 16 آذر 1391برچسب:, :: 18:41 ::  نويسنده : Arash khodadadi



پنج شنبه 16 آذر 1391برچسب:, :: 1:4 ::  نويسنده : Arash khodadadi



پنج شنبه 16 آذر 1391برچسب:, :: 1:59 ::  نويسنده : Arash khodadadi

 

امشب به رسم عاشقی ، یادی ز یاران می کنم

 

در غربتی تاریک و سرد ، از غم حکایت می کنم

 

امشب وجودم خسته است ، از سردی دلهای سرد

 

آیا تو هم در یاد من هستی در این شبهای درد ؟



پنج شنبه 16 آذر 1391برچسب:, :: 1:56 ::  نويسنده : Arash khodadadi

خوب هم که باشي ، از بس بَدي ديده اند خوبيهايت را باور نميکنند. نفرين به شهري که در آن غريبه ها آشناترند
 



چهار شنبه 15 آذر 1391برچسب:, :: 20:22 ::  نويسنده : Arash khodadadi

ديدي که سخــــت نيســـــت تنها بدون مــــــــــن ؟!! ديدي صبح مي شود شب ها بدون مـــــــــن !! اين نبض زندگي بــــــــي وقفه مي زند… فرقي نمي کند با مــــــنبدون مــــــن… ديــــــروز گر چه ســـــــخت امروزم هم گذشت …!!! طوري نمي شود فردا بدون مــــــن !!!

 



چهار شنبه 15 آذر 1391برچسب:, :: 20:19 ::  نويسنده : Arash khodadadi

 
آرزویم همه این است ...
در ميان مردمی كه می دوند برای " زنده بودن " 
تو آرام قدم برداری برای " زندگی كردن "... 
 



دو شنبه 13 آذر 1391برچسب:, :: 20:29 ::  نويسنده : Arash khodadadi

فهمیده ام که نباید به گذشته نظر کنی مگر به نیت عبرت گرفتن؛

- فهمیده ام که بیشتر چیزهایی که باعث نگرانی من می شوند ، هرگز اتفاق نمی افتند؛

- فهمیده ام که باید گونه ای زندگی کنم که اگر کسی سخن نادرستی در مورد من مطرح کرد ، هیچ کس حرف او را باور نکند؛

- فهمیده ام که خوب بودن خرجی ندارد؛

- فهمیده ام که بعضی اوقات کاری که انجام دادنش یک لحظه وقت گرفته ، یک عمر آدمی را به دردسر می اندازند؛

- فهمیده ام که مهربانی از کمال مهمتر است؛

- فهمیده ام که در هر برخوردی هر چند کوتاه، از خود تاثیری بر جای میگذاریم؛

- فهمیده ام که حتی وقتی از دردی رنج میبریم، لزوماً نباید مایه رنج دیگران شویم؛

- فهمیده ام آدم ها از هر رنگ و نژادی باشند، به عشق نیاز دارند؛

- فهمیده ام که زندگی گاهی اوقات یک شانس دوباره به انسان می دهد؛

- فهمیده ام که نام نیک بزرگترین دارایی انسان است؛

- فهمیده ام که هر شب باید دعا کرد؛

- فهمیده ام که بیشتر آدم ها صادقند؛

- فهمیده ام که همه آدم ها وقتی لبخند میزنند، جذابتر میشوند؛

- فهمیده ام که آدم ها به آن اندازه خوشبخت می شوند که اراده کرده باشند؛

- فهمیده ام که چیزهای ساده معمولاً بیشترین رضایت را ایجاد می کنند؛

- فهمیده ام که باید برای چیزی که به آن اعتماد داری، مبارزه کنی؛

- فهمیده ام که دوست داشتن و مورد علاقه بودن بزرگترین لذت دنیاست؛

- فهمیده ام که روزها طولانی اند، ولی زندگی کوتاه است؛

- فهمیده ام که می توان تنها با فرستادن یک کارت ساده ، روز یک نفر را شاد کرد؛

- فهیمده ام کاری که شما انجام می دهید، تابلوی تمام نمای وجود شماست.

و در پایان

- فهمیده ام که مهم نیست چه اتفاقی برایمان می افتد ، مهم این است که عکس العمل ما در مقابل آن چه خواهد بود



یک شنبه 12 آذر 1391برچسب:, :: 21:28 ::  نويسنده : Arash khodadadi

روش زندگی

 

دو قطره آب که به هم نزدیک شوند، تشکیل یک قطره بزرگتر میدهند.

اما دوتکه سنگ هیچگاه با هم یکی نمی شوند !

پس هر چه سخت تر و قالبی تر باشیم،

فهم دیگران برایمان مشکل تر، و در نتیجه

امکان بزرگتر شدنمان نیز کاهش می یابد..
 

آب در عین نرمی و لطافت در مقایسه با سنگ،

به مراتب سر سخت تر، و در رسیدن به هدف خود

لجوجتر و مصمم تر است.

 

سنگ، پشت اولین مانع جدی می ایستد.

اما آب... راه خود را به سمت دریا می یابد.

در زندگی، معنای واقعی

سرسختی، استواری و مصمم بودن را،

در دل نرمی و گذشت باید جستجو کرد.

گاهی لازم است کوتاه بیایی..

گاهی نمیتوان بخشید و گذشت،اما می توان چشمان را بست

و عبور کرد

گاهی مجبور می شوی نادیده بگیری..

گاهی نگاهت را به سمت دیگر بدوز که نبینی..

ولی با آگاهی و شناخت

وآنگاه بخشیدن را خواهی آموخت

 

 

 

بازی احساسات

سیاه پوشیده بود ، به جنگل آمد .. استوار بودم و تنومند !
من را انتخاب کرد ...
دستی به تنه ام کشید ، تبرش را در آورد و زد .. زد .. محکم و محکم تر ...
به خود میبالیدم ، دیگر نمی خواستم درخت باشم ، آینده ی خوبی در انتظارم بود !
سوزش تبر هایش بیشتر می شد که ناگهان چشمش به درخت دیگری افتاد ، او تنومند تر بود ...
مرا رها کرد با زخم هایم ، او را برد ... و من که نه دیگر درخت بودم ، نه تخته سیاه مدرسه ای ، نه عصای پیر مردی ...
خشک شدم ..
بازی با احساسات مثل داستان تبر و درخت می مونه ..
ای تبر به دست ، تا مطمئن نشدی تبر نزن !
ای انسان ، تا مطمئن نشدی ، احساس نریز .. زخمی می شود ... در آرزوی تخته سیاه شدن ، خشک می شود

ن

نتیجه عشق

 

پشت سر هر معشوق خدا ایستاده است و هر گامى که تو در عشق برمى دارى ،خدا هم گامى در غیرت برمى دارد ؛تو عاشق تر مى شوى و خدا غیورتر.

و آن گاه که گمان مى کنى معشوق چه دست یافتنى است و وصل چه ممکن و عشق چه آسان ،خدا وارد کار مى شود و خیالت را در هم مى ریزد و معشوقت را در هم میکوبد،معشوقت هر کس که باشد و هر جا که باشد و هر قدر که باشد ،خدا هرگز نمى گذارد میان تو و او چیزى فاصله بیندازد. معشوقت مى شکند و تو نا امید مى شوى و نمى دانى که

ناامیدى زیباترین نتیجه عشق است.

 

+ نوشته شده در  سه شنبه چهاردهم شهریور 1391ساعت 19:38  توسط مینا  | 

جملات کوتاه

 

 

غصه هم خواهد رفت ...
به حباب نگران لب یک رود قسم
و به کوتاهی آن لحظه ی شادی که گذشت
غصه هم خواهد رفت ...
آنچنانی که فقط خاطره ایی خواهد ماند!
لحظه را دربیابیم، که باور روز برای گذراز شب کافیست..  

 

.

.

.

.

هر چه هستی همون باش و هر چه نیستی نگو کاش!!!!!  

.

.

.

.

هرگز برای کسی که شما را اذیت می کند گریه نکنید... در عوض لبخند بزنید و به او بگویید، ممنون بخاطر اینکه به من فرصت دادی تا کسی بهتر از تو را پیدا کنم! 

 

 

.

 

.

.

بدترین حسرتی که در زندگی میخوریم
از کارهای خطایی که مرتکب شده ایم ، نیست…
بلکه از این است که…
چرا کارهای درست را برای کسی که لیاقتش را نداشته
انجام داده ایم ... 

.

.

.

.

این روزا هوا خیلی غبار آلود است گرگ از میش نمی توان تشخیص داد !
هنگامی گرگ را می شناسیم که دریده شده ایم 

.

.

.

.

برای شنا کردن به سمت مخالف رودخانه، قدرت و جرات لازم است . وگرنه هر ماهی مرده ای هم
می تواند از طرف موافق جریان آب حرکت کند. 

.

.

.

.

 

عارفی را پرسیدند : روی نگین انگشتر چه حک کنیم
که وقتی شادیم به آن بنگریم و هر وقت
غمگینیم به آن نظر کنیم ؟
گفت :حک کن
"اين نيــــــــزمی گذرد .... 

.

.

.

.

..

این روزها دیگر
دشمنانت را فراموش کن

تنها کسی که می تواند
تو را به خاک سیاه بنشاند

یک دوست کاملاً مورد اعتماد است 

.

.

..

.

.

. از گوش دادن به سخنان دشمنانتان غافل نباشید
آنها اشتباهات شما را به خوبی بیان میکنند !
                                                                                                                                      (شکسپیر)

.

.

.

 

. گاهی باید آرزوهایت را مثل قاصدک بگذاری کف دست و

بسپاریشان به دست باد تا بروند و سهم دیگران شوند..

 

..

.

 

.

.

.. نتیجه زندگی چیزهایی نیست كه جمع میكنیم، قلبهایی است كه جذب میكنیم

 

.

.

.

.

.

.

این یه قانونه!
هرچی کمتر در دسترس باشی ارزشت بیشتره!

زیاد که باشی میره به حساب آویزون بودنت

 

.....

.

.

.

.

 

.

. یادمان باشد، فردا ،حتما، ناز گل را بکشیم...

حق به شب بو بدهیم...
و نخندیم دیگر، به ترکهای دل هر گلدان...!!
و به انگشت، نخی خواهیم بست تا فراموش نگردد فردا...! زندگی شیرین است!
زندگی باید کرد... ولی نه به هر قیمت
و بدانم که شبی خواهم رفت .... !!!
و شبی هست که نباشد، پس از آن فردایی ...  

.

.

.

.

.

.

حقیقت چیزی نیست که نوشته می شود،
آن چیزی است که سعی می شود پنهان بماند!

آلبرت انیشتین

 

.

.

.

.

. کاش گاهی خدا از پشت ابرها میآمد...

گوشم رو محکم میگرفت و داد میزد:

آهـــــــــــــــــــای بــگــــــیـــــــــر بشـــــــــــیــــــن!

اینقدرغر نزن ...! همینی که هست!

بعد یه چشمک میزد و آروم تو گوشم میگفت:

همه چی درست میشه...!  

 

.

.

.

.

.

از آدم‌ها بگذر!
دلت را بزرگ تر کن...
ناراحت اين نباش که چرا جاده‌ي رفاقت با تو هميشه يک‌طرفه است..!
مهم نيست اگر هميشه يک‌طرفه‌اي!
شاد باش که چيزي کم نگذاشته‌اي و بدهکار خودت
رفاقتت و خدايت نيستي...   

.

.

.

.

.

 

..

.

.

. کودکان اعتماد می کنند ، زیرا هرگز شاهد خیانت نبوده اند . معجزه آنگاه رخ می دهد که این اعتماد را در نگاه پیری فرزانه ببینیم  

.

.

.

.

.

زندگی من به اندازه کافی شبیه فیلم های هندی بی سر و ته هست

تو دیگر پشت درخت های تقدیر و حادثه پنهان نشو ....  

....

.

.

.

گاهی وقتا از کنار غصه ها باید رد شد



و گفت ”میگ میگ ”...!!  

.

.

.

. حرفش را ساده گفت





من لایق تو نیستم



 

اما نمیدانم خواست



 

لیاقتم را به من یادآوری کند



 

یاخیانت خودش را توجیه !!!  

 

.

..

.

.

. امروز هم یکی از همین چندشنبه هایِ دلگیر است
که آسمان تکلیفش با خودش معلوم نیست
بُغضَـش را فرو میبَرَد
اشک هایش را میدُزدَد...
رودربایستی نکن..!!!!.
این جا همه مثلِ تو اند....
بـِــبار..    

.

.

 

.

یکی از قشنگترین حس ها اینه که بعده یه دعــوا از نگاهش بفهمی
که هنوزم دوســـت داره....  

.

 

.

.

.

.

.

.

.

چه دوستم داشته باشی ؛
و چه از من متنفر باشی ،
در هر صورت به من لطف میکنی ...

چون اگر دوستم داشته باشی در قلبت هستم !
و اگر از من متنفر باشی در مغزت ... !   

.

.

.

.

.

.

. دخترک طبق معمول هر روز جلوی کفش فروشی ایستاد و به کفش‌های قرمز رنگ با حسرت نگاه کرد بعد به بسته‌های چسب زخمی که در دست داشت خیره شد و یاد حرف پدرش افتاد: اگر تا پایان ماه هر روز بتونی تمام چسب زخم‌هایت را بفروشی آخر ماه کفش‌های قرمز رو برات می‌خرم." دخترک به کفش‌ها نگاه کرد و با خود گفت: یعنی من باید دعا کنم که هر روز دست و پا یا صورت ١٠٠ نفر زخم بشه تا ..... و بعد شانه‌هایش را بالا انداخت و راه و افتاد و گفت: نه ..... خدا نکنه ..... اصلآ کفش نمی‌خوام.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

. کاش … کاش همان کودکی بودم که حرفهایش را از نگاهش میتوان خواند …

اما اکنون اگر فریاد هم بزنم کسی نمی شنود

دلخوش کرده ام که سکوت کرده ام …
...
سکوت پر بهتر از فریاد توخالیست !!!

دنیا راببین … بچه بودیم از آسمان باران می آمد ،

بزرگ شده ام از چشمهایمان می آید …

بچه بودیم درد دل را با هزار ناله می گفتیم ، همه می فهمیدند …

بزرگ شده ایم ، درد دل را به صد زبان می گوییم ،

اما هیچ کسی نمی فهمد …   

.

.

.

.

.

.

.

.

.

. بيخودي پرسه زديم صبحمان شب بشود
بيخودي حرص زديم سهممان كم نشود
ماخدا را با خود سر دعوا برديم و قسمها خورديم
مابه هم بد كرديم،ما به هم بد گفتيم
ما حقيقتها را زير پا له كرديم
و چقدر حظ برديم كه زرنگي كرديم
روي هر حادثه ای حرفي از پول زديم
از شما مي پرسم،ما كه را گول زديم؟     

.

.

.

.

.

.

.

.

. تو که رفتی دلم تنگ شد...

اینقدر تنگ که حالا که برگشته ای دیگر در آن جا نمیگیری!

  

 

.

.

.

.

.

.

قسمت مضحک این عشق وفا شد، به درک
دستم از دست تو یکباره جدا شد، به درک

تو مسافر شدی و بار سفر بستی و رفتی
و مهاجر صفت چلچله ها شد به درک

رد پای من و تو در سر هر کوچه به جاست
سهمم از تو فقط این خاطره ها شد به درک   

 

.

.

.

.

.

.

. هفت جمله مهم :
1- با گذشته تان صلح برقرار کنید تا زمان حال شما را تباه نکند.
2- آنچه که دیگران درباره شما فکر می کنند اهمیتی ندارد.
3- زمان همه چیز را التیام می بخشد، کمی زمان دهید، فقط مقداری.
4- هیچ کس دلیل خوشبختی شما نیست مگر خود شما.
5...- زندگی خود را با دیگران مقایسه نکنید، شما درک درستی از ماهیت زندگی آن ها ندارید.
6- خیلی زیاد فکر نکنید، ندانستن پاسخ همه پرسش ها اشکالی ندارد.

7- لبخند بزنید، چرا که شما صاحب همه مشکلات دنیا نیستید.......!   

 

.

.

.

.

.

 

. شجاع باش، حتی اگر نیستی وانمود کن که هستی ، هیچکس نمی تواند تفاوت بین این دو را تشخیص دهد.                                                        

جکسن براون

 

.

.

.

 

.

.

. اگه تورو خواستن اشتباهه اگه باتوبودن اشتباهه اگه عاشق توبودن اشتباهه اگه واسه تومردن اشتباهه پس توبهترین و قشنگترین اشتباه زندگی من هستی

 

.

 

.

.

.

.

 

حرفی برای گفتن مانده وقتی تو خاموشی چه دلیلی هست برای شادی وقتی تو نیستی چه بهانه‌ای برای گریه هست وقتی حضور چشمانت نیست چه نیازی به زندگی است وقتی تو میروی چه اهمیتی دارد تپیدن قلب وقتی عشقت را دریغ کردی بیهوده شد وجود من بدون روح تو

 

.

.

.

.

.

.

.

میروم شاید‎ ‎فراموشم کنی
با فراموشی هم اغوشم کنی
میروم از‎ ‎رفتنم شادباش‎
از عذاب دیدنم ازادباش
گرچه تو‎ ‎تنها تر از‎ ‎من میشوی ارزو‎ ‎دارم شبی عاشق شوی
ارزو دارم بفهمی درد را‎
حاصل برخوردهای سرد را



یک شنبه 12 آذر 1391برچسب:, :: 21:25 ::  نويسنده : Arash khodadadi

خسته ام از تکرار شنیدن "مواظب خودت باش" ..!
تو اگر نگران من بودی نمی رفتی ..
به سادگی میماندی ..
گاهی فقط ..
با یک نگاه...
با یک نفس شاید ..مواظبم بودی..!
پس بگذار و بگذر...

 



سه شنبه 7 آذر 1391برچسب:, :: 20:56 ::  نويسنده : Arash khodadadi

مترسک آنقدر دست هایت را باز نکن ...

کسی تو را در آغوش نمی گیرد !

ایستادگی همیشه تنهایی دارد ....
 



سه شنبه 7 آذر 1391برچسب:, :: 20:53 ::  نويسنده : Arash khodadadi

یک شرکت بزرگ قصد استخدام یک نفر را داشت. بدین منظور آزمونی برگزار کرد که یک پرسش داشت. پرسش این بود:
شما در یک شب طوفانی در حال رانندگی هستید. از جلوی یک ایستگاه اتوبوس می‌گذرید. سه نفر داخل ایستگاه منتظر اتوبوس هستند. یک پیرزن که در حال مرگ است. یک پزشک که قبلاً جان شما را نجات داده است. یک خانم/آقا که در رویاهایتان خیال ازدواج با او را دارید. شما می‌توانید تنها یکی از این سه نفر را سوار کنید. کدام را انتخاب خواهید کرد؟ دلیل خود را شرح دهید...
قاعدتاً این آزمون نمی‌تواند نوعی تست شخصیت باشد زیرا هر پاسخی دلیل خودش را دارد.
پیرزن در حال مرگ است، شما باید ابتدا او را نجات دهید. هر چند او خیلی پیر است و به هر حال خواهد مرد.
شما باید پزشک را سوار کنید. زیرا قبلاً جان شما را نجات داده است و این فرصتی است که می‌توانید جبران کنید. اما شاید هم بتوانید بعداً جبران کنید.

شما باید شخص مورد علاقه‌تان را سوار کنید زیرا اگر این فرصت را از دست دهید ممکن است هرگز قادر نباشید مثل او را پیدا کنید.

از دویست نفری که در این آزمون شرکت کردند، شخصی که استخدام شد دلیلی برای پاسخ خود نداد. او نوشته بود:

سوئیچ ماشین را به پزشک می‌دهم تا پیرزن را به بیمارستان برساند و خودم به همراه همسر رویاهایم منتظر اتوبوس می‌مانیم.



سه شنبه 7 آذر 1391برچسب:, :: 20:52 ::  نويسنده : Arash khodadadi

ســــخت اســـت میــــان هـــق هـــق شبــــــانـه ات.......
نـفس کــــم بیـاوری......
و او بـــه عشــق جدیــــدش بگـــــوید.........
نـــــــفـــــس.......



سه شنبه 7 آذر 1391برچسب:, :: 20:47 ::  نويسنده : Arash khodadadi
سه شنبه 7 آذر 1391برچسب:, :: 20:46 ::  نويسنده : Arash khodadadi

کاش تقدیر نبود
یا اگر بود مرا تقصیر نبود
کاش از پس هر پنجره ای
یک نگاه با دو صد تعبیر نبود
کاش هیچ پر پروازی به زنجیر نبود...
********************************
 
 
پیاده از کنارت گذشتم،
گفتی: " چندی خوشگله؟"
سواره از کنارت گذشتم،
گفتی: "برو پشت ماشین لباسشویی بنشین!"
در صف نان، نوبتم را گرفتی چون
صدایت بلندتر بود
در صف فروشگاه نوبتم را گرفتی
چون قدت بلندتر بود
زیرباران منتظر تاکسی بودم، مرا
هل دادی و خودت سوار شدی
در تاکسی خودت را به خواب زدی تا
سر هر پیچ وزنت را بیندازی روی من
در اتوبوس خودت را به خواب زدی تا
مجبور نشوی جایت را به من تعارف کنی
وقتی زنی موقع زایمان فریاد کشید
حتی در فیلم تو بلند
گفتی:"زهرمار!"
در خیابان دعوایت شد و تمام
ناسزاهایت، فحش خواهر
و مادر بود
در پارک، به خاطر بودن تو
نتوانستم پاهایم را دراز کنم
نتوانستم به استادیوم بیایم، چون
تو شعارهای آب نکشیده می دادی
من باید پوشیده باشم تا تو دینت را
حفظ کنی
مرا ارشاد می کنند تا تو ارشاد شوی
تو ازدواج نكردي و به من گفتي زن
گرفتن حماقت است
من ازدواج نكردم و به من گفتي ترشیده
عاشق که شدی مرا به زنجیر
انحصارطلبی کشیدی
عاشق که شدم گفتی مادرت باید مرابپسندد
من باید لباس هایت را بشویم و اتو
بزنم تا به تو بگویند خوش تیپ
من باید غذا بپزم و به بچه ها برسم
تا به تو بگویند آقای دکتر
وقتی گفتم پوشک بچه را
عوض کن، گفتی بچه مال مادر است
وقتی خواستی طلاقم بدهی، گفتی بچه
مال پدر است
در تمام زندگیم جای یک جمله خالی بود:
خسته نباشی مرد
 

*************************

 



سه شنبه 7 آذر 1391برچسب:, :: 20:38 ::  نويسنده : Arash khodadadi



باز باران، بی طراوت، کو ترانه؟!

 سوگواری ست،رنگ غصه، خیسی غم،
می خورد بر بام خانه، طعم ماتم.

 یاد می آرم که غصه،قصه را می کرد کابوس،بوسه می زد بر دو چشمم گریه با لبهای خیسش.

می دویدم، می دویدم، توی جنگل های پوچی، زیر باران مدیحه، رو به خورشید ترانه، رو به سوی شادکامی.

می دویدم، می دویدم، هر چه دیدم غم فزا بود، غصه ها و گریه ها بود،
بانگ شادی پس کجا بود؟

این که می بارد به دنیا، نیست باران، نیست باران، گریه ی پروردگار است،
اشک می ریزد برایم.

می پریدم از سر غم، می دویدم مثل مجنون، با دو پایی مانده بر ره
از کنار برکه ی خون.

باز باران، بی کبوتر، بوف شومی سایه گستر، باز جادو، باز وحشت،
بی ترانه، بی حقیقت، کو ترانه؟! کو حقیقت؟!

هر چه دیدم زیر باران، از عبث پر بود و از غم، لیک فهمیدم که شادی
مرده او دیگر به دلها، مرده در این سوگواری…



جمعه 3 آذر 1391برچسب:, :: 2:4 ::  نويسنده : Arash khodadadi

سوت‌ می‌کشد در هوا ، کابل‌ تلفنی‌ که‌ می‌توانست‌
زیباترین‌ عبارات‌ جهان‌ را
از عاشقی‌ به‌ عاشقی‌ برساند . . . !
______________________________________



چهار شنبه 1 آذر 1391برچسب:, :: 17:57 ::  نويسنده : Arash khodadadi